تامار هافز علاوه بر نویسندگی و تهیه کنندگی، پیش از این فیلمهای دیگری مثل: سلمانی 1982، رفتن به لیورپول 1990و... و تعداد زیادی اپیزود تلویزیونی نیز ساخته است.گلهای سرخ و نفت اقتباسی از نمایشنامه معروفی از « جوزف اوکانر» نمایشنامه نویس و رمان نویس مشهور ایرلندی است که در سال 1995 در لندن به روی صحنه رفت.
اوکانر در سال 1963 در دوبلین متولد شد و نویسندگی را با رمان مشهور خود کابوها و سرخپوستان شروع کرد و موفق به کسب جوایز متعددی شد. او پس از این کتاب، ده کتاب پرفروش و مشهور دیگر نوشت که نمایشنامه موفق گلهای سرخ و نفت که تا به حال به پنج زبان ترجمه شده، از جمله آنهاست.اوکانر علاوه بر رمان نویسی درزمینه فیلمنامه نویسی و روزنامه نگاری نیز فعالیت میکرد و در فیلمنامهنویسی موفق به کسب جوایز معتبری مثل جایزه انجمن هنر ایرلند و... شد.
فیلم گلهای سرخ و نفت درامی خانوادگی درباره عشق، زندگی و از دست دادنهاست و بازیگرانی مثل « مالکوم مک داول»، « اولیویا تریسی»،«سوزان لینچ» و... در آن به ایفای نقش پرداختهاند.این فیلم ماجرای خانواده ناهنجاری در ایرلند را روایت میکند که همگی پس از مرگ پدر خانواده دور هم جمع شدهاند.در خانهای از دوبلین، « مایا»، بیوه زن ایرلندی خودش را برای مراسم ختم شوهرش « اندا » آماده میکند.
داستان با مرگ « اندا»، پدر خانواده آغاز میشود او کتابدار دانشگاه و شاعری است که بیشتر شعرهای شخصی مینویسد و از سوی دیگر « اندا » مرد حقه بازی است که مسایل و مشکلات بسیاری را پس از مرگ خود به جا گذاشته است از خانوادهای به شدت مشکلدار و ناهنجار تا رازهای پنهان و دردسر آفرین...هر کدام از اعضای خانواده به نوعی مسئله دارند. مادر – مویا ( با بازی اولیویا تریسی )در حالی که کاملا گیج و بهت زده و بسیار عصبی است برای مراسم ختم آماده میشود و تلاش میکند بچهها را دور هم جمع کند. دو خواهر مد و کاترین به مراسم میآیند و مویا شک دارد که پسر عصبی مزاجش در مراسم ظاهر شود اما بالاخره « جانی» هم میآید.
در حین مرتب کردن قفسه کتابها، مایا به فیلمی ویدئویی متعلق به شوهرش « اندا» بر میخورد؛ چیزی که شبیه ضبط خاطرات روزانه است و باعث آشکار شدن رازهای دردناک زیادی میشود. رازهایی که « اندا» نمیتوانسته با آنها در میان بگذارد.
در مراسم ختم اندا، آنها زن جوان و گریانی را میبینند که زمانی براساس شایعات با اندا سرو سر داشته ودر حالیکه تمام خانواده از بیشرمی و بیپروایی زن (که این طور آشکار در مراسم خانوادگی مرگ اندا ظاهر شده و گریه و زاری میکند ) متعجب و آشفته اند، حضور این زن به علاوه فیلم، کلیدی برای کشف اسرار ناخوشایند بسیاری میشود و در نهایت این راز به شیوه ساده و ملودراماتیکی حل میشود.در تمام فیلم فرزندان اندا به شدت در حال جر و بحث و دعوا و پیش کشیدن نفرتها و خاطرات گذشتهاند و مدام این روند تکرار میشود.
بیشتر فیلم در دوبلین اتفاق میافتد و بیشتر از اینکه فیلمنامه و کارگردانی هنری یا شاعرانهای داشته باشد کاراکترهای آن شخصیتهای احساساتی هستند. مالکوم مک داول که بازیگر سرشناسی است وتاکنون نقشهای بسیاری بازی کرده ( بیشتر او را به خاطر بازی ماندگارش در پرتقال کوکی به کارگردانی استلی کوبریک میشناسیم )در این فیلم در نقش اندا، پدر خانواده ظاهر شده است. مک داول را در فیلمهای ویدئویی و بهصورت فلشبکهایی به گذشته و در تک گوییهای کشدار میبینیم.
اغلب منتقدان فیلم «رزهای سرخ و...» را اثر متوسطی خواندهاند. « وی. آ.موستو» منتقد نیویورک پست فیلم را اثر چندان مهمی در حد یک اثر سینمایی نمیداند و میگوید در روایت این فیلم چیز خاصی اتفاق نمیافتد؛ چیزی که بهتر از فیلمهای دیگر باشد و تا به حال آن را ندیده باشیم.او به فیلم «جشن» ساخته توماس وینتربرگ اشاره میکند و میگوید: فیلم جشن یکی از بهترین نمونهها با موضوعی مشابه و خانوادگی است و دیدن آن حتی روی « دی وی دی» هم بهتر از دیدن فیلم « رزهای سرخ و...» در هر شرایطی است.
اما « اندرو شنکر» منتقد اسلنت مگزین این فیلم را از از نظر ساختاری فیلمی تئاتری میداند تا اثری سینمایی و میگوید کارگردان بیش از آنکه متکی به المانهای سینمایی باشد بیشتر به فرم صحنهای تئاتر توجه داشته و از سویی دیگر فیلم ترکیبی از تصاویر مدیوم شات بازیگران با تصاویر مونو کروم ویدئویی مربوط به پدر خانواده است که در فلاش بک میگذرد و کارگردان در دوسکانس از فیلم در تلاشی نافرجام و با استفاده از کاتهای سریع سعی کرده به فیلم ریتم متفاوتی ببخشد و شاید اینها تاثیرگذار میشد اگر شخصیتها کاملتر و عمیقتر پرداخت میشدند اما همه آنها در حد تیپ ماندهاند مثل، پدری که هم بیرحم است و احساساتی و فرزندانی عصبی که در کودکی مسایل بسیاری را پشت سر گذاشتهاند.
صحنه ابتدایی فیلم در حالی که پدر روی تخت دراز کشیده و چیزی به مرگ او نمانده بسیار کلیشهای و تکراری است.خصوصا که میشنویم که آنها از دکتر میپرسند: اندا چه قدر زنده میماند و چنین دیالوگی برای شروع یک فیلم صرفنظر از تکراری بودن به قدر کافی دلتنگکننده و افسردگی آور است. «ژانت کاستولیس» منتقد نیویورک تایمز هم در یک جمله این فیلم را ماجرای خانوادگی دلتنگکننده و ملال آوری میخواند.
و معتقد است دیدن این فیلم مثل این است که به ایرلند سفر کنیم و طی سفر شاهد بدبختیها و دعواهای زیادی در قالب یک فیلم هنری باشیم. او این فیلم را نوعی واکاوی روانشناسانه از اتفاقاتی میداند که پس از یک مراسم ختم در یک خانواده ناهنجار دوبلینی میافتد. حین تماشای فیلم انگار بدبختی ذره ذره در پرده سینما رسوخ میکند و پرده یخ میبندد و هر چه به سمت پایان میرویم رفته رفته این فضا شکسته میشود.
این منتقد آمریکایی هم فیلم را از منظر ساختاری مورد نقد قرار داده و آن را اثری تئاتری توصیف کرده و میگوید کارگردان در سراسر فیلم هرگز نتوانسته از فرمهای تئاتری فاصله بگیرد.
« آرون هیلیلس» از نشریه ویلج وویس نکته برجسته فیلم را بازی مالکوم مک داول میداند و بازی او را مثل همیشه حتی در همان مونولوگهای تصاویر ویدئویی فریبنده خوانده است. هیلیس میگوید: کارگردان تقریبا هر 15 دقیقه یکبار میخواهد یاد آوری کند که این فیلمی ایرلندی است و داستان آن در دوبلین اتفاق میافتد و این در حالی است که تمام جزئیات فیلم آمریکایی است و تصاویر آن در کالیفرنیا فیلمبرداری شدهاند. در مجموع این فیلم که از نمایشنامه معروفی اقتباس شده، هر چند کاری دلتنگکننده است اما بهدلیل برخی ویژگیهای روانکاوانه و طرح مسایلی خانوادگی در حالی که برای دومین بار در سینماهای دنیا در سال 2008 اکران میشود، ارزش دیدن دارد.
منبع: نیویورک تایمز